-
سکوت
جمعه 20 آذر 1394 00:34
سکوت دلنشین است، نه از جهت سکون و وقارش، نه از برای آرامش و تسلا،سکوت دلنشین است،چرا که دیگران را درگیر می کند، نه درگیری بد،شاید بهتر بود می نوشتم ذهن دیگران را به تکاپو وا میدارد و تو در خود نوعی قرار می یابی،با سکوت و سکوت و سکوت است که می شود بهتر دید، بهتر شنید، بهتر اندیشید، بهتر قدردان بود،سکوت میکنم و در سرم...
-
رودررو با خود
پنجشنبه 5 آذر 1394 23:15
شهامت از آن آنان است که خودشان را یک روز صبح در آیینه نگاه می کنند و روشن و صریح ،این عبارات را به خودشان می گویند،فقط به خودشان:آیا من حق اشتباه کردن دارم؟فقط همین چند واژه. .... شهامت نگاه کردن به زندگی خود از روبرو و هیچ هماهنگی و سازگاری ندیدن،شهامت همه چیز را شکستن،همه چیز را زیر ورو کردن!به خاطر...
-
Dalai lama
پنجشنبه 5 آذر 1394 20:03
Our prime purpose in this world is to help others ,and if you can't help them,at least don't hurt them
-
برای مادر
پنجشنبه 5 آذر 1394 01:13
بیا زخم هامو یه جوری رفو کن! کجایی عزیزم،تو بی من کجایی؟؟؟؟؟؟؟ (تمام امروز به یاد تو بودم مامان،تمام ثانیه های امروز با این موزیک از ته دل گریه کردم،چشام درد میکنه مامان،خوابم میاد،بیا مامان،بیااااااا )
-
روز بد
چهارشنبه 4 آذر 1394 23:01
گاه استیصال ،تنها کلامی که در مغزم مرتب تکرار میشود و ناخودآگاه به زبانش می آورم:چه میشه کرد؟ است،همیشه،همیشه و امروز هم و این زمان هم باز تو سرم همش پر است از چه میشه کرد؟؟؟؟؟یک حس تضاد با همه آدمها،حتی همه اشیا درونم را نا آرامتر از همیشه کرده،روزگار غریبی است،در جمع تنهاییم، به گاه انزوا همهمه اصوات افکار خودمان...
-
پدرانه
پنجشنبه 28 آبان 1394 01:42
پدر خیلی کم حرف است اما حرفهای گاه به گاهش پر از حکمت است و من همیشه تشنه شنیدن کلام پدر هستم،چند وقت پیش، وقت غروب بود، داشت آستین بالا میزد برای وضو، من محو راه رفتن تقریبا بی تعادلش بودم و در فکر، فکر اینکه دیابت بزودی پدر را از پا خواهد انداخت، انگار در سکوت کلام را از نگاه غمگینم خواند،خندید،بی هوا،و پدر آرام و...
-
آوازه خوان شب های روشن
یکشنبه 17 آبان 1394 01:13
سکوت شبانه،صدای آرام ومغموم جیرجیرکی که امشب نوبت اوست،بخواند و بخواند تا جان دهد و چقدر این موجود کوچک مظلوم است،غمگین است و تسلیم، وچقدر کوچکم من، آن سان که برای دیدن این جیرجیرک کوچک باید گردن افراشته کنم، پا بلند کنم وبا همه سعی و تلاشی که در پیش گرفته ام باز هم از درک این موجود کوچک عاجزم،چرا جیرجیرک بالغ، در...
-
او
شنبه 16 آبان 1394 19:02
مرداب اتاقم ،کدر شده بود و من زمزمه خون را در رگهایم می شنیدم،زندگی ام در تاریکی ژرفی می گذشت،این تاریکی طرح وجودم را روشن میکرد!در باز شد و او با فانوسش به درون وزید،زیبایی رها شده ای بودو من دیده به راهش بودم،رویای بی شکل زندگی ام بود..... (سهراب سپهری )
-
فاجعه
شنبه 16 آبان 1394 18:58
با شوخی ساده باد و درخت،نعش برگ بر شانه های آب روان شد....
-
امید
شنبه 16 آبان 1394 18:57
آنچه میخواهم نیستم،و آنچه هستم را نمیخواهم،آنچه را دوست دارم ندارم و آنچه دارم را دوست ندارم عجیب است هنوز امیدوارم......
-
همدرد
شنبه 16 آبان 1394 18:53
روزگارت چه رنگی است؟دلت می خندد آیا؟چشمهایت چقدر گنجایش دارند برای دیدن خوبی؟دستهایت بخشیدن را دوست میدارند؟در شبانه های سرد عزلت،در کنج خلوتکده دلت شمع روشن میکنی؟خیال خاطره بازی داری آیا؟نگاهت همیشه مشتاق برگشت به عقب و دیدن تصاویری است که سالهاست در زمان حل شده اند؟پاهایت هوس رفتن، بی امان رفتن به نا کجا را...
-
نفس
جمعه 15 آبان 1394 21:21
این روزها نفس کشیدن برایم سخت شده است،چه تلخ است تنفس در هوایی که اکسیژن آنرا برگهای درختانی تامین میکنند که ریشه هاشان پر از ترافیک کرمهایی است که از جان عزیزان رفته،جان گرفته اند،حوصله ام سر رفته از این زندگی،دلم مرگ میخواهد!
-
برای گلناز
جمعه 15 آبان 1394 21:17
از بر شاخه مرغی پریده،مانده بر جای از او،آشیانه....
-
دوستانه
جمعه 15 آبان 1394 21:15
نگاهت چقدر زنده است ،عکس های بیشماری از انسانهای رفته دیده ام،نگاه همه شان به گونه ای زنده است و حرفهای ناخوانده در سکوت قابها را فراوان دیده ام،دیده ایم،اما باور کن نگاه تو عجیب جاندار است و پر طپش ومن میتوانم حس آن لحظه را که عکاس، آن عکاس خوشبخت،تصویر تو را جاودانه میکرد بفهمم،شیطنت همیشگی ات را به آرامی به متانتی...
-
میراث
پنجشنبه 14 آبان 1394 23:12
من وارث خاطرات به یغما رفته مادر خویشم،خاطراتی که بهارشان را خزانی نیست و طراوتشان را هیچ خشکسالی،هیچ نمی خواهند از آدمی جز سینه ای فراخ که تاب بیاورد انبوهشان را،من وارث گنج زمانه ام،وارث قصه های از یاد رفته،انسانهای به خواب رفته و روزهای بر باد رفته،من وارث درد مادری هستم که درد را حتی نمی تواند دوا خواستن،من!من...
-
هراس
پنجشنبه 14 آبان 1394 23:01
چقدر میترسم از روزهایی که خواهند آمد،همانها که آینده اند،میترسم که چشم باز کنم در آغاز یک صبح پاییز، دلم هوایت را کند اما تو نباشی!من با تمام سلولهایم به با تو بودن عادت کرده ام،قلبم،روح آواره ام و جسم نحیف وبیمارم،بی تو بودن را نمی فهمند و آن را تاب نخواهند آورد،مادر!مرا به که میسپاری؟؟؟؟؟میترسم از روزهایی که...
-
گل ناز
پنجشنبه 14 آبان 1394 22:45
روزهای امروزم چندان بر مدار خوبی نمیچرخند، ابرهای آواره آسمانش را به لجن کشیده اند و جای خالی یک دوست که چند روزی است رخت بر بسته از زمین ما، هوای زمینش را به اختناق آورده اند، باز من و تمام بغض های معصوم خفته در گلو، باز من و این آسمان پر سحاب اراده کرده ایم که بی امان بباریم، آسمان بر حسب طبع کریمش و من به خاطر...
-
یادم باشد...
یکشنبه 3 آبان 1394 13:16
یادم باشد یاد بگیرم که یاد گرفتن تمام آنجه یادگیریشان موجب خرسندی روح است،واجب ترین کاری است که می توانم در اولویت تمام کارهایم قرار دهم،یادم باشد که همیشه وهمه جا ودر همه احوال به یاد داشته باشم که زندگانی دنیا چند صلاحی بیش نیست ولذت تمام خوشی ها،به اندازه سایه ای کوتاه و میرا،و مباد که در میان همهمه این لذات...
-
انسان
دوشنبه 27 مهر 1394 17:07
چگونه ای در پیله خودخواسته تنهاییت ای نام نهاده شده بر تو نام آدم؟چگونه ای از گزندهای بر خویش روا داشته؟چون میگذرانی روزهای چون ابرهای گریزنده ات را؟امروز چقدر نان در انبان ریخته ای؟چقدر نا تشنه آب نوشیده ای؟چقدر خود را به دست خواب غفلت خوابانده ای، چقدر حرفهای به ظاهر قشنگ نشخوار کرده ای، چقدر دل چرکین و صورت به...
-
سایه
دوشنبه 27 مهر 1394 13:22
اندکی بمان، بمان،با توام ،با تو!باتو که ای گونه بی شکیب میروی،و حتا صدای مرا نا شنیده میگیری،این چنین تو را سخت آزرده ام آیا؟که تاب دیدنم نه حتا طاقت شنیدنم را نداری،برگرد،التماست میکنم با رنجورترین واژگان تمنا،مرا بران از خودت،از تمام دنیا اما تو بمان،صبوری کن بر این خسته آشفته پریشان حال،تو بمان و فقط سایه ات را...