زندانی شیلن

یک روز رسید که کسانی آمدند تا مرا آزاد کنند

نپرسیدم چرا به این خیال افتاده اند و از کجا می آیند

زیرا دیگر

زندگانی با زنجیر و بی زنجیر برایم یکسان بود

دیری است که به نومیدی خو گرفته ام

حتا هنگامی که ایشان به زندان آمدند

و بند از دستم برداشتند

ناراضی شدم

زیرا اندک اندک این دیوارهای تنومند و سنگین برای من 

به صورت خلوتکده زاهدان درآمده بود

که سرآسر آن مال من و در اختیار من بود

چون با زندان خو گرفته بودم

وقتی فرمان آزادی خود را شنیدم

آه حسرت از دل برکشیدم

و با دلی پر غم به سوی آزادی رفتم


#لرد_بایرون


#زندانی_شیلن



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.