پرواز

یه وقتایی بیخودی امیدواری،الکی،از روی حس ششم،یا گاهی از شدت افزونی درد و رنج،به قول عوام آدم پوست کلفت میشه،حال این روزای منه،نه از سر ایمان،نه از روی اخلاص،بلکه از روی یاس و آشفتگی شدید روحی،یهو ،خیلی یهویی،بدون اینکه براش برنامه ریزی کرده باشم،یا رو خودم  و افکارم کار کرده باشم،آرومم، مثل خلبان اردنی تو قفس آتیشی داعش،یه جور تسلیم،یه جور عجیب،بهش که فکر میکنم  چرا یهویی تو اوج فاجعه،اینقدر درونم آرومه،گیج میشم،حتی خودمم نمیدونم چمه؟؟؟؟نه اینکه حال خوبی باشه، نه!!!که اصلا نیست!!!!!بیشتر نگران خودم میشم وقتی اینجوری پر از یه خالی عجیبم،شاید اثرات قرص ها باشه، شاید خدا داره یواشکی دستگیرم میشه،شاید دارم خل میشم،شاید داره یه فرجی میشه؟؟؟؟شاید مرگ خیلی هم نزدیک نیست؟؟؟حتا اگه باشه هم ترسی ازش ندارم،یه رهایی بزرگ با اندکی زجر،می ارزه!!!!و پرواززززززززززززز

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.