مرگ

آن یار کزو خانه ما جای پری بود

سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود

دل گفت :فرو کش کنم،این شهر ببوسش! 

بیچاره ندانست که یارش  سفری بود

شهریارا! بی حبیب خود نمیکردی سفر

این سفر راه قیامت میروی،تنها چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

جنازه های ملول

جنازه های ساکت متفکر

جنازه های خوش برخورد،خوش پوش، خوش خوراک

در ایستگاه های وقت های معین

ودر زمینه مشکوک نورهای موقت

و شهوت خرید میوه های فاسد بیهوده. ....

آه،چه مردمانی در چهار راهها نگران حوادثند 

و این صدای سوت های توقف

در لحظه ای که باید،باید،باید

مردی به زیر چرخ های زمان له شود

مردی که از کنار درختان خیس می گذرد....

من از کجا می آیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

(تمام زندگیم ،بوی مرگ می دهد،من زنده ام آیا؟ ؟یا که نه،مرده ام اما خواب زنده بودن میبینم،دچار سرگیجه و تهوع مداومم، نه مرگ را بالا می آورم نه زندگی را میتوانم قورت بدهم..... )


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.