پدرانه

پدر خیلی کم حرف است اما حرفهای گاه به گاهش پر از حکمت است و من همیشه تشنه شنیدن کلام پدر هستم،چند وقت پیش، وقت غروب بود، داشت آستین بالا میزد برای وضو، من محو راه رفتن  تقریبا بی تعادلش بودم و در فکر، فکر اینکه دیابت بزودی پدر را از پا خواهد انداخت، انگار در سکوت کلام را از نگاه غمگینم خواند،خندید،بی هوا،و پدر آرام و کم حرف و خردمندم شروع کرد به پیرانه پند گفتن و من کلام به کلام حرفهایش را سر می کشیدم و لبریز میشدم از همه احساسات خوب.پدر گفت :بابا زندگی پر از نعمت است، نگاهت شکر گزار که باشد و قانع، همه چیز زندگی را از سرت زیادتر میبینی، برای خوردن چه بسیار طعم ها و خواص که در اختیار توست در حالیکه به وقت اضطرار آدمی هفته ها میتواند گرسنه باشد اما مقاومت کند که نمیرد،چه لحظه ها که در آرامش هستیم و قدر نمیدانیم و به گاه مصیبت، بدترین بلاها و مصیبت ها،آن را تاب می آوریم و باز برای زندگی تلاش میکنیم، برای زنده ماندن به رغم از دست دادن عزیزترینها،دوستان خوب نعمت خاص خدا هستند دخترم و ما خیل این دوستان را نادیده میگیریم،،لحن کلام پدر یکباره غمین شد،گفت از ما گذشت بابا،گذشت اما تو قدردان باش، قدردان نعمت ها باش، افسوس که انسان ذاتا اهل عصیان است و سرکشی!بعد به نماز ایستاد و من به کفران و عصیان ذاتی خود اندیشه کردم، به رضا و تسلیم نبودنم، به بهانه گیری این نفس سرکش که لگام روحم را بدست گرفته و جان را بنده تن کرده است، دلم گرفت، پر از بغض شد هوای درونم و چشمانم بی صدا بارید، رو برگرداندم، مادر با نگاه مهربانش مرا نظاره میکرد، هنوز مرا و دلتنگی ام را میشناسد، چانه اش لرزید، چقدر روزهای دشواری را میگذرانم اما خداوند را سپاس، نه از سر تلقین، نه از سر اجبار، نه از سر خوف از دوزخ ،از صمیم قلب خدا را سپاس به خاطر همه فراوانی هایی که بر من اندک روا داشته و من کورانه و جاهلانه ،چشم بسته ام بر این خیل، خداوندا سپاس.

یکباره قرار از کف من رفت و نهادم            بر سینه دیوار در خانه سرم را

ناگه پسرم گفت چه میخواهی از این در         گفتم پسرم، بوی صفای پدرم را (شهریار )

نظرات 3 + ارسال نظر
pi چهارشنبه 4 آذر 1394 ساعت 10:57

خدای درونم اقتدار رهایی بخش من است..

خدای درونم قدرتی است که آزادم می کند..

خدای درونم هم اکنون مرا از هرگونه نفرت و انزجار یا دلبستگی و وابستگی به انسانها

و مکانها و اشیا یا موضوعات گذشته و اکنون می رهاند..

من اکنون همه چیز و همه کس گذشته و اکنونم را که دیگر جزیی از طرح الهی زندگیم

نیستند، رها می کنم..

خدای درونم هم اکنون جای راستین و مردمان راستین و توانگری راستین مرا متجلی

می سازد.

.... دوشنبه 2 آذر 1394 ساعت 15:43

pi پنج‌شنبه 28 آبان 1394 ساعت 11:50

نمی دانم چه سان

اما

بامداد فرا می رسد...

تمام شبهایم چشم براه آن سپیده بوده ام و هنوز صبر باید کرد..........

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.